سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خطبه شقشقیه( حضرت علی ع) در دفاع از حق خود

آگاه باشید ! به خدا سوگند ! ابابکر ، جامه خلافت را بر تن کرد ، در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی ، چون محور آسیاب است به آسیاب ، که دور آن حرکت می کند . او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است ، و مرغان دور پرواز اندیشه ها ، به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد . پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیری کردم و در اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حقِّ خود به پا خیزم ؟ یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که به وجود آوردند ، صبر پیشه سازم ؟ که پیران را فرسوده ، جوانان را پیر ، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد ! . پس از ارزیابی درست ، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم . پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود . و با دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می برند ! . تا اینکه خلیفه اوّل ، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطّاب سپرد .

پس امام مَثَلی را با شعری از اَعشی عنوان کرد : مرا با برادر جابر ، « حیّان » چه شباهتی است ؟ ( من همه روز را در گرمای سوزان کار کردم و او راحت و آسوده در خانه بود ! ) .

]سرانجام اوّلی حکومت را به راهی در آورد ، و به دست کسی ( عمر ) که مجموعه ای از خشونت ، سخت گیری ، اشتباه و پوزش طلبی بود . زمامدار مانند کسی است که بر شتری سرکش سوار است ، اگر عَنان محکم کشد ، پرده های بینی حیوان پاره می شود ، و اگر آزادش گذارد ، در پرتگاه سقوط می کند . سوگند به خدا ! مردم در حکومت دوّمی ، در ناراحتی و رنج مهمّی گرفتار آمده بودند ، و دچار دورویی ها و اعتراض ها شدند ، و من در این مدّت طولانی محنت زا ، و عذاب آور ، چاره ای جز شکیبایی نداشتم ، تا آن که روزگار عُمَر هم سپری شد .

سپس عمر خلافت را در گروهی قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان می باشم ! پناه بر خدا از این شورا ! در کدام زمان در برابر شخص اوّلشان در خلافت مورد تردید بودم ، تا امروز با اعضای شورا برابر شوم ؟ که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند ؟ و در صَف آنها قرارم دهند ؟ ناچار باز هم کوتاه آمدم ،و با آنان هماهنگ گردیدم . یکی از آنها با کینه ای که از من داشت روی برتافت ، و دیگری دامادش  را بر حقیقت برتری داد و آن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان.

 تا آن که سوّمی به خلافت رسید . دو پهلویش از پرخوری باد کرده ، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود ، و خویشاوندان پدری او از بنی امیه به پا خاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند ، چون شتر گرسنه ای که به جان گیاه بهاری بیفتد ،   عثمان آنقدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و اعمال او مردم را برانگیخت ، و شکم بارگی او نابودش ساخت .

روز بیعت ، فراوانی مردم چون یال های پر پُشت کفتار  بود ، از هر طرف مرا احاطه کردند ، تا آن که نزدیک بود حسن و حسین علیهما السلام لگدمال گردند ، و رِدای من از دو طرف پاره شد . مردم چون گلّه های انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند . امّا آنگاه که به پا خاستم و حکومت را به دست گرفتم ، جمعی پیمان شکستند  و گروهی از اطاعت من سر باز زده از دین خارج شدند ،   و برخی از اطاعت حق سر بر تافتند گویا نشنیده بودند سخن خدای سبحان را که می فرماید : « سرای آخرت را برای کسانی برگزیدیم که خواهان سرکشی و فساد در زمین نباشند و آینده از آنِ پرهیزکاران است » آری ! به خدا آن را خوب شنیده و حفظ کرده بودند ، امّا دنیا در دیده آنها زیبا نمود ، و زیور آن چشم هایشان را خیره کرد .

سوگند به خدایی که دانه راشکافت و جان را آفرید ، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود ، و یاران حجّت را بر من تمام نمی کردند ، و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود که در برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان ، سکوت نکنند ، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته ، رهایش می ساختم ، و آخر خلافت را به کاسه اوّل آن سیراب می کردم . آنگاه می دیدید که دنیای شما نزد من از آب بینی بزغاله ای بی ارزش تر است.

گفتند : در اینجا مردی از اهالی عراق بلند شد و نامه ای به دست امام (علیه السلام) داد و امام (علیه السلام) آن را مطالعه  می فرمود ، گفته شد مسائلی در آن بود که می بایست جواب می داد . وقتی خواندن نامه به پایان رسید ، ابن عبّاس گفت : یا امیرالمؤمنین ! چه خوب بود سخن را از همانجا که قطع شد آغاز می کردید ؟ امام (علیه السلام) فرمود :

 هرگز ! ای پسر عبّاس ، شعله ای از آتش دل بود ، زبانه کشید و فرو نشست،

(شِقشِقهٌ هَدَرَتْ ؛ ضرب المثل است . ( شقشقه ، چیزی شبه بادکنک که به هنگام خشم شتر ، از زیر گلوی او بیرون می زند و پس از آرام گرفتن ناپدید می گردد ) پیام این ضرب المثل همان است که در ترجمه آوردیم ) ابن عبّاس می گوید ، به خدا سوگند ! بر هیچ گفتاری مانند قطع شدن سخن امام (علیه السلام) این گونه اندوهناک نشدم ، که امام نتوانست تا آنجا که دوست دارد به سخن ادامه دهد . )